هزار جهد بکردم

هزار جهد بکردم

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشمنبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمددگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیکه من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایمکه گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشبکه دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنمکه از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحتکه تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کنسخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطلکه گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد