تمنا

 تمنا

 

آمدم امشب به میخانه تمنایت کنم 

می نمی خواهم بیا ساقی تماشایت کنم

بی قرارم ساقی از میخانه بیرونم مکن

کرده ام می را بهانه تا تماشایت کنم

فقط نه...

 

از حامد 

 

خرها زیاد هم خر نیستند

بلکه موجودات وظیفه شناس وخجالتی هستند

که فقط "نه" گفتن را نیاموخته اند. . 

سوال از بزرگمهر

از بزرگمهر در زندان سوال شد که : چرا اینقدر آرامش داری  

 

او پاسخ داد 

 

۱- به خدا و یاری او اعتقاد دارم و به او امیدوارم 

۲-هرچه تقدیر باشد ان میشود 

۳- صبر را پیشه خود قرار داده ام 

۴-بی تابی به ناتوانی من می افزاید 

۵- همواره می کوشم تا بدانم آیا تنگتر از اینجا وجود دارد یانه! و ایا تنگتر از این مکان گیرم می اید یا نه؟

دختر نا بینا

دختر نا بینا 

 

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت 

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت 

“ دلداده اش را “ با او چنین گفته بود : 

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای 

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو 

 خواهم  شد »

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد  

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد  

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را  

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست  

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :  

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »  

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :  

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »  

دلداده اش هم نابینا بود  

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست  

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند  

و در حالی که از او دور می شد گفت :  

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»

اگر گیری وضو

اگر گیری وضو  

 

اگر گیری وضو  با  آب  زمزم      اگر سجاده گردد عرش اعظم

اگر گویی  اذان بر  بام  افلاک      گر از تکبیر گردد سینه ات چاک

اگر ضرب المثل گردد خضو ات    به حمد و قل هو له در رکوع ات

اگر باشد   به   توحیدت  تعهد       اگر  گردی  شهید  هم  در تشهد

مبادا  بر  نماز   خود  بنازی      علی  را  گر  نداری  بی نمازی