بمناسبت غدیر خم

نه فقط بنده به ذات ازلی می نازد        

ناشر حکم ولایت به ولی می نازد

                  گر بنازد به علی شیعه ندارد عجبی

                  عجب اینجاست خدا هم به علی می نازد 

 

                                                                                                                      نوازش

پیشا پیش عید سعید غدیر خم  بر تمام شعیان مبارک 

 

بمناسبت روز عرفه

 بمناسبت روز عرفه 

 

 طوف اول 

بس که عطشانند آل فاطمه / اشک هم خشکیده در چشم همه

آب آب کودکان زد آتشم / خجلت از سقایی خود میکشم

 کاش از ازل نام من سقا نبود  / یا در این دشت بلا دریا نبود

 چون کمر بهر طواف عشق بست / در طواف اولش افتاد دست

طوف دوم در مطاف داورش / شد فدای دوست، دست دیگرش

دور سوم خون به جای اشک خورد / تیر دشمن آمد و بر مشک خورد

دور چهارم داشت عزم ترک سر / کرد پیش تیر چشمش را سپر

دور پنجم با عمود آهنین / گشت سرو قامتش نقش زمین

گشت در دور ششم با تیغ تیز / عضو عضوش قطعه قطعه ریز ریز

دور هفتم داده بود از کف قرار / خویشتن را دید در آغوش یار

شد سراپا چشم زخم پیکرش / دید زهرا را به بالای سرش

با زبان حال میگفتش بتول / مرحبا عباس من حجت قبول   

                                                                نوازش

دوگانگی :

دنیای تو عاشقانه می باشد و بس

شعر و غزل و ترانه می باشد و بس

 

هم فاسق رشوه خوار و هم مسجدی ام !

شخصیّت من دوگانه می باشد و بس !!

 
 
 
 
 

امروز شیطان را دیدم

امروز ظهر شیطان را دیدم!  وقت ظهر نشسته بود بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمی داشت!
 
گفتم:"ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…" شیطان گفت:"خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!" گفتم: "به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟" گفت:"من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا

انجام میدهند

. اینان را به شیطان چه نیاز است؟" شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: "آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که همانا  توخود پدر منی   

گاهی ندانسته

گاهی ندانسته از یک نفر بتی درست می کنی

آنقدر بزرگ که از دست ابراهیم هم کاری بر نمی آید  

 

 

آدم های کنارم مثل جمعه می مانند

معلوم نمی کند فرد هستند یا زوج

پر از ابهامند ...
  

 

 

 

 چه دوستی پاکی دارند کفشها

هر کدام که گم شوند

آن یکی را آوارۀ خودش می کند